طواف یا طلیعه مراسم عمره تمتع
طواف یا طلیعه مراسم عمره تمتع وقتی مُحرم به سرزمین امن الهی درمی آید; نخستین وظیفه ای را که باید آن را ایفا کند هفت بار طواف بر گرد کعبه است. اما برای این که این تکلیف را برگزار نماید، سزا و مستحب اس
طواف يا طليعه مراسم عمره تمتع
وقتي مُحرم به سرزمين امن الهي درمي آيد; نخستين وظيفه اي
را كه بايد آن را ايفا كند هفت بار طواف بر گرد كعبه است. اما براي اين كه اين
تكليف را برگزار نمايد، سزا و مستحب است از باب بني شيبه بر مسجدالحرام وارد شود،1
تا بتِ هُبَل را كه در اين رهگذر مدفون است پايمال كند، و با اوّلين گام خويش در
ورود به مسجد و پرستشگاهِ خداي يگانه، شرك ستيزي خود را قبل از طواف آغاز نمايد. و
با چنين عملي سمبليك و رمزگونه جز خداي يگانه، همه معبودان دگر را لگدكوب سازد و
برائت خود را از شرك و مشركين اعلام نمايد; و با طرد ايده شرك، آنگاه در خود
استعداد و آمادگي براي طواف بر پيرامون خانه اي فراهم آوَرَد كه مظهر يگانه پرستي
است.
نياي نخستين بشر; يعني حضرت آدم ـ عليه السلام ـ كه
فرشتگان توحيدپيشه و درازپيشينه در يگانه پرستي، به خضوع و سجود در پيشگاهش مأمور
گشته بودند پي و اساسِ اين خانه را نهاد و براي اوّلين بار بر گرد همين خانه با
راهنمايي فرشتگان به طواف پرداخت، و همين فرشتگان به آدم خاطرنشان شدند كه ما هزار
سال پيش از تو مراسم حج را به جاي مي آورديم و چون پيشاهنگاني بر گرد اين خانه، آدم
را به طواف آن رهنمون شدند.
بنابراين فرشتگان قرن ها كه با تعبير هزار سال ، سابقه
طواف آنها در روايات گوشزد شده و ظاهراً نبايد اين تعبير را در مرز و ظرف چنان
شماري گرفتارِ تنگنا ساخت; و بلكه نمايانگر سابقه اي بس ديرينه تر از هزار سال. تا
درازاي آغاز آفرينش هستي تا زمان خلقت آدم را در خود مي گنجاند پيرامون اين نقطه از
كره خاكي و قلب تپنده توحيد به طواف خود آغاز كرده و بدان تداوم بخشيدند; چون اين
نقطه همانگونه كه در احاديث متعددي آمده، محاذي با عرش الهي و مطاف فرشتگان در عالم
ملكوت است.
مُحْرِم كه در برابر نقطه اي محاذي عرش خدا، پايگاهي را
احساس مي كند، اگر چنان محوري را درست باز يابد و مبدأ اين گردش و چرخش را درست
شناسايي كند كه از چه جايگاهي بدينسان بر زاويه اي از اين خانه خودنمايي مي كند،
بارقه اي در دل او به هم مي رسد كه گام هاي او را به مبدأ اين طواف و گردش، به تحرك
وامي دارد; و مي فهمد كه در چنين ايستگاهي است كه بايد همه توان بدني و روحي خود را
به كار اندازد و همه وجود خويش را براي گردش در پيرامون حريم الهي به پويايي و تحرك
از همين نقطه وادارَدْ: از حجرالاسود كه هرگز در طول تاريخ بناي كعبه، به شرك
نيالوده و مورد پرستش قرار نگرفته است.
حاجي به كوي يار مي رسد و با آغاز كردن گردش خود پيرامون
خانه خدا از محلي كه حجرالاسود در آن نصب شده است و ماجراي نصب آن نمايانگر حلّ
اختلافات و درگيري مردمي بي فرهنگ و فاقد نظام و سازمان است بايد با اين نشانه
همبستگي آفرين و اختلاف سوز با برادران و خواهران ديگري كه فرهنگ و تعاليم اسلامي
ميان آنها وحدت برقرار ساخته همبستگي خود را استوارتر نموده و ريشه همه اختلاف ها
را از بن بركنند.
ماجرا اين بود كه در مكّه سيلي به راه افتاد و كعبه را
ويران ساخت. مردم مكه از ديرباز بدان حرمت و ارج مي نهادند، بر آن داشت آن را
بازسازي كنند. وقتي مي خواستند كعبه را دوباره بر سر پا سازند مصالح ساختماني آن را
از چوب و تخته هاي كشتيي تدارك ديدند كه در ساحل دريا افكنده شده بود. اين كشتي را
پادشاه روم از قلزم مصر در سوي حبشه گسيل داشت تا در آن دريا كليسايي را برپا
سازند. مردم مكه كشتي ياد شده را خريداري كرده و براي بازسازي كعبه از مصالح آن
بهره جُستند.
وقتي تا محل نصب حجرالاسود، بناي كعبه را بالا بردند،
ميان آنها بر سر نصب آن اختلاف پديد آمد كه چه كسي يا كساني بايد عهده دار نصب آن
گردند. سرانجام بر سر آن شدند و چنين به توافق رسيدند: نخستين كسي كه از باب
بني شيبه وارد شود، او را به عنوان حَكَم و داور در رفع اين اختلاف برگزينند.
اولين كسي كه از اين در بر مسجدالحرام درآمد رسول اكرم ـ صلّي الله عليه وآله وسلّم
ـ بود. و چون آن حضرت به صداقت و امانت و مبراي از هرگـونه زشتـي ها و بدخواهي ها
نامور بود، او را محمد امين مي خواندند و به همين عنوان نامور شده بود. لذا بر
داوري آن حضرت در جهت حلّ اين اختلاف و درگيري به توافق رسيدند و پيشنهادي را كه آن
حضرت ارائه فرمودند پذيرا شدند، حضرت هوشمندانه طرحي ريخت كه رضاي همه افراد را
تأمين مي كرد: رداي خود را بر روي زمين گستراند كه گويند عباي طاروني بود;
حجرالاسود را از جا برداشت و در ميان اين ردا يا عبا نهاد و چهار تن از قريش را ـ
كه سران آنها به شمار مي رفتند; عتبة بن ابي ربيعة بن عبد شمس بن عبد مناف ، اسود
بن عبدالمطلب بن عبدالعزي بن قصي، ابوحذيفة بن مغيرة بن عمرو بن مخزوم و قس بوعدي
سهمي ـ انتخاب فرموده و گفت: هريك از اين چهار نفر گوشه اي از ردا را برگرفته و
بدين طريق حجرالاسود را از روي زمين برفرازند، و آن را به محل نصب آن، جا به جا
كنند و خودِ آن حضرت حجرالاسود را از ميان آن برداشت و در جايي كه هم اكنون قرار
دارد نصب كرد. اين كار نخستين داوري انديشمندانه و كاري آميخته به فضيلت بود كه تا
آن زمان ميان اين مردم جلب نظر مي كرد. يكي از همين ناظران ـ كه قرشي بود ـ از اين
كه قرشيان در مقابل داوري فردي كه از آنها كم سالتر به نظر مي رسيد تسليم شدند و به
پيشنهاد او گردن نهادند به شگفت درآمده و اظهار داشت: من در شگفتم از اين مردم،
مردمي كه از شرافت و عزّت و سروري برخوردارند، و پير و سالخرده و كلان اند كسي را
كه از همه آنها كم سن و سالتر و از تمام آنها تهي دست تر است، به عنوان حَكَم و
داور و سرور خود گزين كردند; سوگند به لات و عزّي كه او در آينده بر شما تفوق
يافته، و شما را تحت رياست خود گرفته، و بهره و نصيب ها را ميان شما توزيع نموده، و
از اين پس حيثيت و اعتباري شگرف در انتظار او خواهد بود.2
اين رويداد تاريخي علاوه بر آن كه مي توان در لابلاي آن
نكاتِ ظريفي را جستجو كرد، آثار خوش آيندي را به ارمغان آورده و رمز و سمبلي براي
حقايقي بود كه بايد براي هميشه و جاودانه رهنمودي سازنده باشد. قبل از آن كه
حجرالاسود با تدابير هوشمندانه آن حضرت در جاي خود نصب گردد، اختلاف و نزاع قريش
نزديك بود به درگيري شديد و جنگي خونين منجر گردد; اما كارآيي آن حضرت در داوري و
فرزانگي او در انديشه از اين فاجعه پيش گيري كرده و همه گروه ها را در اين افتخار
سهيم ساخت، بدون اين كه كمترين تفرقه و اختلافي را برانگيزد و يا باعث گردد گروه
خاصي در نصب حجرالاسود ويژگي يافته و موجب تفاخر و مباهات قومي بر قومي ديگر گردد.
نصب حجرالاسود آنهم بدينسان ـ كه بايد آن را بازدهِ عنايت
الهي برشمرد و اتحاد و همبستگي اين اقوام را به ارمغان آورد ـ اشارتي است به اين
نكته كه بايد كعبه با حجرالاسودش الهام بخشِ وحدت و همبستگي و انسجام كساني باشد كه
در سوي آن و روياروي با آن به نماز و نيايش مي پردازند، و همه مسلمانان در برابر
اين نمودارِ وحدت آفرين، اختلافات را از ميان برداشته و با يكديگر برادرانه متحد
گردند، و ربّ و خداوندگار يگانه اي كه چنين كانون توحيدي را بنياد نهاده پرستش
نموده، و به كلمه توحيد و حبل الهي كه ميان آنها پيوند استواري برقرار مي سازد چنگ
آورند و از هرگونه تفرقه و گسستن از يكديگر سخت بپرهيزند.
طائفان بيت الهي و پروانه هاي در گردش پيرامون مشعل
فروزان كعبه، بر مسجدي درمي آيند كه كعبه و رمز وحدت را در ميان دارد. آنان مي بايد
طواف و گردش خود را از همان نقطه اي آغاز كنند كه در آن نقطه خداپرستان از ديرباز،
و حتي مشركين قبل از طلوع خورشيد اسلام بر سر آن به توافق و اتحاد رسيده بودند.
فرشتگان و ملكوتيان با استلام حجرالاسود و بوسه زدن بر آن
با نيايش زميني و عالم ناسوتي، طليعه طواف خود را افتتاح مي كنند. و پس از اداي
مراسم حج به آسمان برمي فرازند. اگر فرشته اي به سوي زمين از جانب خداوند گسيل شود
و مأموريتي بدو واگذار گردد، همراه با آن، زيارت خانه خدا از جمله وظايفي است كه به
ايفاي آن توفيق مي يابد و هيچ فرشته در سوي زمين فرونمي آيد مگر آن كه چنين توفيقي
نصيب او مي گردد.3
انبيا از آدم تا خاتم ـ عليهم السلام ـ شرافت حج و طواف
كعبه نصيبشان شد:
ـ آدم ابوالبشر به راهنمايي جبرائيل آيين حج را فراگرفته
و با هفت شوط طواف بر گرد كعبه چنين فضيلتي را درك كرد.4
ـ شيث نبي ـ عليه السلام ـ بدينسان مراسم حج برگزار كرد5
و توانست به همان امري توفيق يابد كه آدم ابوالبشر ـ از طايفه انسي و آدميان و
آفريده هاي ساكنان زمين ـ بدان كامياب گرديده و از پي نخستين انسان موحد با اين
كانون توحيد انس و آشنايي برقرار ساخت. شمار انبيايي را كه توفيق حج و طواف، نصيب
آنها گشت تا هفتاد و پنج تن ياد كردند6 كه در ميان آنها قبل از حضرت
ابراهيم ـ عليه السلام ـ :
ـ قوم حضرت هود ـ عليه السلام ـ را داستاني درخور دانستن
است. آن حضرت قوم عاد را به پرستش خداي يگانه فرامي خواند; ليكن آنان به نداي هود
پاسخ مثبت نمي دادند، و به تكذيب او دلخوش بودند. خداوند مدت سه سال سرزمين آنان را
از بارشِ باران محروم ساخت. شماري از كسان خويش را رهسپار كعبه ساختند تا از خداوند
بخواهند بر سرزمينشان باران بباراند. اينان طي چهل روز بر گرد كعبه به طواف
مي پرداختند و آيين حج را به جاي مي آوردند.7 آنچه بيش از همه درباره
كعبه و حج، اذهان را به خود مشغول و معطوف مي سازد جريان مربوط به:
ـ حضرت ابراهيم خليل است كه سرزمين فراموش شده مكه را
آباد كرد، سرزميني كه نه حاصل خيز بود و نه كسي رغبت اقامت در آن را داشت، و
مي بايد اين نقطه از كره زمين به خاطر وجود كعبه در آن، بلندآوازه گردد.
ابراهيم كه از حيثيت والايي از نگاه يهود و نصاري و
مسلمين برخوردار است و از آن رو كه همه انبياي پس از او، از ذريّه و نسل و نژاد او
هستند، به ابوالانبيا نامبردار است، در راه دعوت مردم به خداي يكتا كمترين دريغي
در مجاهدت و فداكاري او ديده نمي شود، و در طريق عقيده توحيدي و آرمان الهي آن چنان
خطر مي كرد كه بارها در معرض مرگ قرار گرفت; ولي هرگز از پايمردي خود دست ننهاد.
ابراهيم در سرزمين اور ـ كه ميان دجله و فرات در قسمتِ
هامون به طرف جنوب قرار دارد ـ پرورش يافت. و تاريخ، گوياي آن است در زماني كه
ابراهيم در عراق مي زيست تمدن و فرهنگِ بابِل بر عراق حاكم بود. مردم بابِل بت
هاي متعددي را پرستش مي كردند و هر شهري را ربّ و خداوندگاري بود، هرچند رسماً در
برابر اِله اعظم خاضع بودند و شمار آلهه و بت ها نيز رو به قلّت و كاستي نهاده
بود.
ابراهيم در اين محيط ـ كه تعدّد آلهه در آن جلب نظر
مي كرد و پيكره هايي براي آنها تراشيدند و در پرستشگاه ها نصب كرده بودند ـ
مي زيست، اما با فكر صائب خود احساس مي كرد كه خدا يكي است و آن قدرتي كه بر هستي
حاكم است يكتا و مُبرّي از همتا مي باشد; لذا تصميم گرفت مردم را از خرافه شرك
برهاند و افكار و انديشه هاي آلوده آنان را از هرگونه تصوراتِ غلط و به بيراهه
افتاده بپيرايد. خداوند متعال حضرت ابراهيم را با الهاماتِ هدايت آفرين، از رشد و
ره يابي برخوردار ساخته و او را موظف كرد كه جامعه محيط خود را هشدار داده، اذهان
آنها را از هاله هاي تيره شرك بسترد:
ولقد آتينا ابراهيم رُشدَهُ من قبل وكنّا به عالمين *
اذ قال لأبيه وقومه ما هذه التماثيل التي أنتم لها عاكفون 8
به راستي (پيش از موسي و پيامبر گرامي اسلام ـ صلّي الله
عليه وآله وسلّم ـ ) نيروي بينش راه صحيح را به ابراهيم اعطا كرديم و به لياقت و
صلاحيت او براي اعطاي چنين نيرو، و يا به شايستگي او براي احراز نبوت آگاه بوديم.
ابراهيم وقتي ديد كه به پرستش بت ها دلخوش اند به پدرخوانده و مردم محيط خود در
مقام سرزنش آنان گفت: اين مجسمه هاي دست سازِ شما، كه به پرستش آنها دل بسته و
بدان ها روي آورده ايد، چيست؟!
ابراهيم لحظه اي از تحقير ايده هاي شرك آلود جامعه خويش
بازنه ايستاد و از تهديد پدرخوانده خود و نيز طاغوتيان كمترين هراسي به خود راه
نداد. چون ديد در برابر هشدارها و ارشادهاي او وقعي نمي نهند به چاره انديشي
پرداخت، و نقشه اي بس هوشمندانه را طراحي كرد تا از رهگذر آن، افكار آنها را به كار
انداخته و سرانجام به بي ثمر بودن و عجز و ناتواني معبودان خويش زبان دل به اعتراف
گشايند. در صدد درهم كوبيدن بت ها برآمد و اين خود يك راه و رسم عملي براي
شرك زدايي و ايجاد روحيه توحيد در مردم بود تا بازيابند كه بت ها نه تنها سود و
زياني از ناحيه آنها عائد انسان نمي گردد; بلكه قادر نيستند از آسيبي كه به آنها
روي مي آورد دفاع نمايند. پيدا است كه برهان و دليلِ عملي داراي كارآيي بيشتري از
وعظ و ارشاد است. ابراهيم ـ عليه السلام ـ بت ها را سرنگون كرده و آنها را درهم
شكست. و با درهم كوفتن آنها عملاً استدلال كرد كه پرستش بت ها بس نادرست و به دور
از عقل و خرد است. اگر اين بتان شايسته احراز عنوان آلهه مي بودند از خويشتن
حمايت مي كردند و به كسي كه نسبت به آنها سوء قصد! مي كرد و با تبر با آنها نبرد!
آغاز كرده بود، آسيب مي رساندند.
هرچند كه ابراهيم را به محاكمه گرفتند; اما با پاسخي كه
در عمل، آن را به كار گرفته و تبر را بر گردن بت بزرگ نهاده بود، در مقام پاسخ
بازپرس گفت:
بَلْ فعلهُ كبيرهم هذا فاسألوهم إن كانوا ينطقون 9
بت هاي شما را اين بت بزرگ درهم شكسته است! اگر باور
نمي داريد از آنها بپرسيد، به اين شرط اگر بتوانند زبان به سخن بگشايند!
اين پاسخ ابراهيم آنان را متوجه اشتباه و كارهاي
نابخردانه آنها كرده و به خوبي احساس كردند راه نادرستي را در پرستش بت ها
مي نوردند:
فرجعوا الي أنفسهم فقالوا إنّكم أنتم الظّالمون 10
به خود آمدند و انديشه راكدشان به كار افتاد; لذا گفتند:
شما مسلماً در پرستش اين بت ها به خويشتن ستم مي رانيد.
ابراهيم از خُردسالي اهل استدلال بوده و چنان بدان خو
گرفته بود كه همواره با فرزانگي و انديشمندانه مي زيست، و با دليل و برهاني گويا با
همه مردم سخن مي گفت، و به نمرود كه تا حدّ الوهيت باد در دماغش افتاده بود، چنان
محاجّه نمود كه بهت و حيرتِ حاضران محفل او را موجب گرديد:
ألم تر إلي الّذي حاجّ إبراهيم في ربّه أن آتاه الله
الملك اذ قال ابراهيم ربّي الّذي يُحيي و يميت قال أنا أُحيي و أُميت قال ابراهيم
فانّ الله يأتي بالشّمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الّذي كفر، والله لا
يهدي القوم الظّالمين 11
آيا به آن كسي كه خداوند مُلك و زمامداري را به او اعطا
كرد ـ و طغيان روحي او موجب گشت كه مدّعي الوهيت گردد ـ نمي نگري كه درباره خداي
يگانه با ابراهيم به محاجّه و ستيز متوسل شد تا حيثيت پوشالي خود را واقعي جلوه
دهد. وقتي ابراهيم گفت ربّ و خداوندگار من قادر بر زنده كردن است و هم مرگ جانداران
در يد قدرت او است. نمرود گفت: من هم بر چنين كارهايي توانا هستم وقتي ابراهيم ديد
نمرود از حربه عوام فريبي سود مي جويد، و خود و اطرافيانش را با عملي نابخردانه بيش
از پيش به غفلت و بي خبري از حقايق سوق مي دهد، دليلي را كه حتي عوام و توده مردم
عادي پذيراي آن هستند اقامه كرد و فرمود: خداوند يكتا خورشيد را از مشرق برمي آورد;
تو آن را از مغرب برآور. نمرود كه بر كفر و ادعاي الوهيت خود پافشاري مي كرد، در
برابر اين استدلال مبهوت و دچار سرگيجه شد; چراكه خداوند، مردمي را كه دانسته و
خواسته با اصرار بر كفر و شرك، با خويشتن ستم پيشه اند به راه نمي آورد.
شرك ستيزي ابراهيم ـ عليه السلام ـ و اهتمام او در نشر
روحيه توحيدي در ميان جوامع معاصرش در جاي جاي قرآن كريم جلب نظر مي كند، و
مي بينيم هرگز كمترين تزلزلي در پايداري و پايمردي او در اين مبارزات و مجاهدت ديده
نمي شود و در درون قفصِ منجنيق كه او را به فضا پرتاب مي كردند تا قعر تل عظيمي از
آتش كه در ميانش افكنده شد جان و زبانش گوياي توحيد و مبلّغ بي وقفه و با شهامت
براي جايگزين شدن يكتاپرستي در بسيط گيتي بود.
سرانجام، ابراهيم ـ عليه السلام ـ مي بايد نقاطي را براي
اشاعه توحيد و يكتاپرستي پشت گذارد تا به مكه درآيد و كانون توحيد جهاني را در اين
سرزمين بنياد كند.